حیفه ایده و نوشته های روح نوازی مثل این توو وبلاگ فرعیت نخونده بمونه. کاش اینارو به عنوان یه موضوع ثابت توو وبلاگ خودت یا دانه های ریز حرف ادامه میدادی تا آدمای بیشتری با خوندنش لذت میبردن و حالشون خوش میشد...مثل حکایت اون شمعدونی لب پنجره...مثل حکایت اون کلیسای دنج و نور آبیش...
خیییییییییلی عالی
ممنون عاطفه جان
این خیلی قشنگه کابوی!
مثه یه نفس راحت کشیدنه!!!!
مرسی عاطی.
آره خیلی خوبه که آدم مثل یه نهر، آرامش بخش باشه.
نهر آب برای پاهای پیر مرد خسته مثل مرحم روی زخم می مونه...تسکین میده آرامش میده...
آرامش بخشیدن به دیگران خیلی سخته...
چه آرزوی لطیفی داری....
آلن جان لطفا وختی حلول کردی و نهر شدی یه دهنم برا پیر مرد خسته بخون... صدای نهر خعلی دلنشینه
کاشکی آرامش بخش باشم.
کاشکی مرحم باشم.
باشه چشم.
ولی میترسم بخونم ، بعد واسه آکادمی گوگوش منو بخوان و دیگه سرم شلوغ بشه و نتونم وظایف نهر بودنم رو به خوبی انجام بدم.
حیفه ایده و نوشته های روح نوازی مثل این توو وبلاگ فرعیت نخونده بمونه. کاش اینارو به عنوان یه موضوع ثابت توو وبلاگ خودت یا دانه های ریز حرف ادامه میدادی تا آدمای بیشتری با خوندنش لذت میبردن و حالشون خوش میشد...مثل حکایت اون شمعدونی لب پنجره...مثل حکایت اون کلیسای دنج و نور آبیش...
http://upload7.ir/images/32847768856023978464.jpg
دوستان عزیز این عکس را حتما ببینید تا دوستان خوب و بد رو بشناسید
http://upload7.ir/images/32847768856023978464.jpg
دوستان عزیز این عکس را حتما ببینید تا دوستان خوب و بد رو بشناسید